Translate

جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۵

شب

حیران به تماشای برخورد افسار گسیخته ی حجم انبوه آب دریا در دل سیاهیهای طوفان شب بر پیشانی صخره های صیقلی و خیس روبرو نشسته ام؛ بی شباهت به خورد شدن فرسایشی انسان زیر تازیانه های تند و تیز طوفانهای زندگانی نیست فقط بااین تفاوت که موج دریا سینه ی سخت و بی احساس صخره ها را میشکافد ولی یادآوری خاطرات تاروپود قلب و روح آدمی را همچون تندباد در  پیچش سهمگین خود پریشان میکند. زندگی هرفردی معلول عوامل و فاکتورهای مختلفی ست ولی بی شک گذشته یا خاطرات پشت سر آدمی همیشه تاثیر به سزائی در ساختن امروز و فرداها داشته و خواهد داشت. شاید برای اینکه آدمی بر موجی از خاطرات و ذهنیات زندگی میکنه، خاطرات و ذهنیاتی که شخصیت امروز ما را ساخته اند، خاطرات و ذهنیاتی که گاهی باعث تغییر جهت در مسیر و جریان معمول زندگی واقع شده اند، بنابراین انسانها به خاطراتشان وابسته و پیوسته اند.
چقدر زندگی قشنگ میشد اگر همه از خود یاد و خاطره ای قشنگ و ماندگار به جای میگذاشتند، همه تخم مهربانی میکاشتند، بذر محبت می افشاندند، سبد سبد مهر هدیه میدادند، گلستان در گلستان دوستی میبخشیدند. در روابط انصاف تقسیم مینمودند، سرسفره هاشان نور تعارف میکردند و عطر کلامشان بوی خداوند را میداد. شک ندارم که اونروز خداوند هم درمیانمان جاری تر خواهد بود و دیگه برای همنشینی باهامون اکراه نخواهد داشت. افراد یک جامعه ی اخلاق مدار فقط به یکدیگر نیاز دارند و دیگر همه عشق است، همه صفا ست و همه همدلیهای بی تمنا.

باقی بقایتان
«لندن 29/04/2016»