صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را
چشمانت رااز یاد برده ام.
باخاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش!.
«پابلونرودا»
مستی را دیدند مشعلی و جام آبی دردست
پرسیدند: کجامیروی؟
گفت: میروم با آتش بهشت را بسوزانم
وبا آب جهنم را خاموش کنم تا مردم خدا را فقط به
خاطر عشق و انسانیت بپرستند
نه به خاطر عیاشی در بهشت و یا ترس از جهنم!.
صدای شادت را
چشمانت رااز یاد برده ام.
باخاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش!.
«پابلونرودا»
مستی را دیدند مشعلی و جام آبی دردست
پرسیدند: کجامیروی؟
گفت: میروم با آتش بهشت را بسوزانم
وبا آب جهنم را خاموش کنم تا مردم خدا را فقط به
خاطر عشق و انسانیت بپرستند
نه به خاطر عیاشی در بهشت و یا ترس از جهنم!.