این منم اینکه گشودست به من تیغه خنجر
دشمنم نیست منم اینکه تبر میزند از خشم
تا که از ریشه بیفتم به یکی ضربه دیگر
این همان لحظه تلخ است که به صحرا بزند عطر
عشق چون جغد کشد پر روی ویرانه باور
ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق
هیچ راه سفری را نرساندییم به آخر
هر مصیبت که شد آغاز تو مرا بردی ازآن راه
تو به هر در زدی انگشت و من گذشتم ازآن در