Translate

پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۰

درک بهتر صادق هدایت - به مناسبت سالگرد مرگ خودخواسته ایشان

نوشتن در مورد نابغه ای همچون زنده یاد صادق هدایت کار ساده ای نیست اما خوشبختانه تاثیر صادق هدایت بر ادبیات و داستان نویسی ایران آنچنان شگرف بوده است که در موردش کتابها و مقالات بسیار و ارزشمندی به رشته تحریر در آمده است که نگارنده بر این سعی بوده تا از نظر و نگرش افراد صاحب نظر در این باب و همچنین از درون آثار صادق هدایت؛ آنجا که در داستان های خود با خویش سخن میگوید بهره برده و درک بهتری از صادق هدایت ارائه دهد.

ابتدا اجازه بدهید نگاهی بر نگاه صادق هدایت بر فلسفه خیام داشته باشیم؛ هدایت در مقدمه کتابش «ترانه های خیام» در مورد خیام به نام «خیام فیلسوف»به نظر میرسد مقدمتا خیام را یک جهانشناس معتقد و شاید اولین باورمند به فرگشت (فرضیه تکامل) میداند؛

 اگر چه خیام در کتاب‌های علمی و فلسفی خودش که بنا به دستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رویهٔ کتمان و تقیه را از دست نداده و ظاهراً جنبهٔ بی‌طرف به خود می‌گیرد، ولی در خلال نوشته‌های او می‌شود بعضی مطالب علمی که از دستش دررفته ملاحظه نمود. مثلاً در «نوروزنامه» (ص۴) می‌گوید: « به فرمان ایزد تعالی حال‌های عالم دیگرگون گشت، و چیزهای نو پدید آمد. مانند آنک در خور عالم و گردش بود.» آیا از جملهٔ آخر فورمول معروف (Adaptation du milieu) استنباط نمی‌شود؟ زیرا او منکر است که خدا موجودات را جداجدا خلق کرده و معتقد است که آن‌ها به فراخور گردش عالم با محیط توافق پیدا کرده‌اند. این قاعدهٔ علمی که در اروپا ولوله انداخت [فرضیه فرگشت] آیا خیام در ۸۰۰ سال پیش به فراست دریافته و حدس زده‌است؟ در همین کتاب (ص۳) نوشته: «و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمان‌ها و زمین‌ها را بدو پرورش داد.» پس این نشان می‌دهد که علاوه بر فیلسوف و شاعر ما با یک نفر عالم طبیعی سروکار داریم.

اما به عقیده یآقای فرج سرکوهی در برنامه پرگار، آقای هدایت قسمتی از اشعار خیام را برای کتاب «ترانه های خیام» خویش برگزیده است که جهانبینی او را تائید میکند. به عنوان مثال توجه شما را به این قسمت از مقدمه کتاب مزبور جلب مینمایم؛

به ما چه که وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانیم؟ پس به امید و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نکنیم. آن‌چه که گفته‌اند و به هم بافته‌اند افسانهٔ محض می‌باشد. معمای کائنات نه به وسیلهٔ علم و نه به دستیاری دین هرگز حل نخواهد شد و به هیچ حقیقتی نرسیده‌ایم. در ورای این زمینی که رویش زندگی می‌کنیم نه سعادتی هست و نه عقوبتی. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست دمی را که زنده‌ایم دریابیم! استفاده بکنیم و در استفاده شتاب بکنیم. به عقیدهٔ خیام کنار کشتزارهای سبز و خرم، پرتو مهتاب که در جام شراب ارغوانی هزاران سایه منعکس می‌کند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقیان ماهرو، گل‌های نوشکفته. یگانه حقیقت زندگی است که مانند کابوس هولناکی می‌گذرد. امروز را خوش باشیم، فردا را کسی ندیده. این تنها آرزوی زندگی است: حالی خوش باش زان که مقصود این است.

البته شاید این توضیح با توجه به ذکر نام خیام شایسته باشد که حداقل به باور نگارنده همانگونه که از مصرع فوق و همچنین زیر برمی آید خیام بیشتر یک دم غنیمت شمار بوده تا منکر سعادت؛ 

 

اکنون که گل سعادتت پر بار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است


 

 
 
باری، به یاداشت خود بازگردیم. دربرنامه پرگار با عنوان حاصل کار و زندگی صادق هدایت؛

آقای داریوش کریمی مجری برنامه از هدایت به عنوان اولین تجربه مدرنیته ایرانی یاد میکند که با تمام پیچیدگی ها و سرخوردگی هایش جمع شده در یک نفر است که از وی نمادی برای یک دوره خاص ساخته است.

آقای فرج سرکوهی با فرض انگاشتن مدرنیته به عنوان عقل گرائی، هدایت را با نیما یوشیج به عنوان دو بنیانگذار مقایسه مینماید که اولی داستان نویسی در ادبیات و دومی شعر پارسی را متحول نموده اند و معتقد است عقلگرائی نیما نقش پررنگ تری در مدرنیته عصر روشنفکری ایران بازی نموده است. اما آقای ناصر زراعتی وجه متمایز هدایت را نمونه بودن او به عنوان یک روشنفکر غیر وابسته میداند هم به عنوان نویسنده ای که دلبسته حکومت نبود و هم تعلقی به اپوزوسیون علیه حکومت نداشت. 

وریا امیری یکی از میهمانان برنامه آثار هدایت را در سه تم اجتماعی، سورئال و طنز دسته بندی کرد که به نظر نگارنده این نشانگر قدرت خلاقیت صادق هدایت در آفرینش و نگارش بوده است. البته آقای زراعتی دامنه ی مباحث مطرح شده در آثار هدایت را فراتر و گسترده تر از این سه تم میداند اما معتقد است به صورت کلی میتوان آنها را در این سه تم گنجانید. 

و چه زیبا که تمامی میهمانان این برنامه بر این جمله از مارتین هایدگر توافق نمودند که: 

هنر نجاتبخش آدمیست و واقعیت را از نو می آفریند

اما در اینجا مایلم یکی از زیباترین تحریرات در مورد صادق هدایت به نام «صادق هدایت؛ روز آخر از آقای بهرام بیضائی» که به صورت متنی نمایشنامه وار از قول شخصیت های داستان های صادق هدایت به قلم نگارش درآمده ست را حضورتان معرفی و به بازتاب قسمتی از این شاهکار بپردازم؛ 


میخواهی ببینی؟ نوشته توست: "آفرینگان"! ـ هدایت برافروخته و بی‌اختیار از جا بلند می‌شود. یکمی در پی‌اش می آید: عشق یک طرفه. نه؟ به مردمی که دوستشان داری و قدر خودشان را نمی دانند!
در ادامه صادق هدایت به مردی بر میخورد که حکم قتل او را دارد و وقتی از او میپرسد این هدایت ملعون چه شکلی ست؟ در جواب میگوید: او تصویری ندارد؛ مدت‌ها است شبیه هیچ کس نیست؛ نه هم‌وطنانش، نه مردم این‌جا. 

کسانی به در می‌کوبند و او را می‌خوانند. هدایت رو می‌گرداند سایه ی یکم نزدیک می‌شود: تو تمرین مرگ می‌کردی. در آن داستان؛ اسمش چه بود؟ زنده به گور! خودت را به خواب مرگ می‌زدی، و منتظر می‌ماندی با آن روبرو شوی. سایه ی دوم پیش می‌آید: نمی‌خواستی قاطی رجـاله‌ها باشی! سایه ی یکم نوشته‌ای را بالا می‌گیرد: "می‌خواستم مرده‌ام را خوب حس کنم!" 

 حاجی‌آقا پیش می‌آید و تشویقش می‌کند: چرا معطلی! بازش کن. صدای پر ملائک را می‌شنوم از خوشحالی بال می‌زنند؛ بجنب! "ایران قبرستان هوش و استعداد است. وطن دزدها و قاچاق‌ها و زندان مردمانش!" چرا زودتر شرت را نمی‌کنی؟ کاکا رستم درمی‌آید با قداره خون چکان: صن ـ صنّار هم نمی‌ارـ زد؛ بِ ـ‌ بگو یک پاپاسی! "از تو ـ توی خشت که ـ که می‌افتیم برای آخ ـ خرتمان گِ ـ گریه می‌کنیم تاـ تا بمیریم؛ این هم شد زِن ـ دگی؟" حاجی آقا هنوز پرخاش می‌کند: معطل کنی خودمان خلاصت می‌کنیم. شنیدی؟ "تو وجودت دشنام به بشریت است. خواندن و نوشتن و فکرکردن بدبختی است ـ آدم سالم باید خوب بخورد و خوب بشنود و خوب ـ آخی! "هدایت خیره در آیینه می‌نگرد. علویه خانم برسینه‌زنان پیش می‌آید: برو زیارت؛ استخوان سبک کن. از جدم شفا بگیر. برو بچسب به ضریحش. گِل به سر کن. جدم به کمرشان بزند که خط یاد دادند. علاج تو دست آقاست! لکاته می‌زند به گریه: چرا حتماً باید معنایی داشت. هان؟ ـ و در جنونی ناگهانی چنگ می‌زند در خط پهلوی و خط سنسکریت که بر دیوار است: زندگی خطی است که نمی‌شود خواند حتی اگر همه زبان‌های مرده و زنده ی دنیا را یاد گرفته باشی! هدایت خیره در آینه می‌نگرد: "چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟"

سئوالی که صادق هدایت در قسمتی دیگر از این متن پاسخ میگوید: "هرچه قضاوت آن‌ها درباره من سخت بوده باشد، نمی‌دانند که پیشتر، خودم را سخت‌تر قضاوت کرده‌ام!"

و در جایی دیگر از قول داش آکل: داش‌آکل دل‌خوشی می‌دهد: با مرگ تو ما نمی‌میریم؛ و همیشه هرجا باشیم می‌گوییم که تو ـ بودی! ما تو را زنده می‌کنیم!

در داستان «داش آکل» که به عقیده نگارنده یکی از بهترین داستانهای صادق هدایت است شاید هدایت پیام دل شکسته خود را از زبان طوطی با بداعت ویژه ای و به زیبائی به گوش مرجان میرساند اما به جوانمردی پس از میثاق خود. اگر طوطی مولانا پیام آور راز آزادی بود، طوطی هدایت پیام بر عشق بود.

 تاسف بزرگ من و شک ندارم همه دوستداران صادق هدایت و آثار وی این است که آفریننده زیباترین داستان های ادبیات معاصر زبان پارسی چرا نماند تا بیشتر بنویسد. آقای بیضائی نیز به ظرافت از زبان یکی از شخصیت های داستان های هدایت این توقع را ابراز میدارد؛ زرین کلا می‌گذرد: نه، هنوز کسان بسیاری منتظرند آن‌ها را بنویسی کسانی که روی خوش از زندگی ندیدند!

آقای عباس معروفییکی از برجسته ترین داستان نویسان امروز ایران که خود تحت تاثیر مکتب داستان نویسی هدایت است در مورد صادق هدایت مینویسد:

آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمی‌افتد. جایی می‌خواندم که ایرانیان برابر عرب‌ها هفتصد سال مقاومت کرده‌اند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دوره‌های مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگه‌هایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو می‌کند، و نمی‌یابد. او می‌داند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیده‌اند، اثر انگشت خود را بر آن نهاده‌اند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را می‌نویسد. 

به عقیده نگارنده شاید هدایت به واسطه نو اندیشی و آشنائیش با فرهنگ نو-اندیش غرب، فراتر از جامعه سنتی آن روز ایران می اندیشید و این باعث شده بود تا فاصله ای میان خود و مردمش ببیند و از آن سو جامعه ی اروپا یا مشخصا فرانسه کشوری که در آن میزیست، آنچنان که او توقع داشت پذیرای وی نبود و به او هرگز احساس وطن را نبخشید. 

شاید برخی از دید روانشناختی به هدایت نگریسته باشند که این اگر از منظر انتقاد بوده باشد بدون در نظر گرفتن هنر صادق هدایت و آثار و تاثیر شگرف صادق هدایت بر ادبیات و داستان نویسی ایران نمیتواند ایراد صادق هدایت بوده باشد چرا که هدایت هم، همچون هر شخص دیگری بر اساس نوع و برداشت خویش از زندگی و جهان و طرز فکری که آزادیش را داشت که دارا باشد به خودشناسی و جهابینی خاص خود رسیده بود که خب البته آثار آن در نوشته هایش مشهود و که میداند شاید حتی عامل و انگیزه ی خلاقیت و زیبا نویسی اش در داستان نویسی بود؛ آنچنان که خود از زبان علویه خانم بر سر خویش فریاد میزند: "تو از درد عشق کیف میکنی نه از عشق، این درد است که تو را هنرمند کرده"... 

دردرهائی از این نوع که خود با صداقت راجع به آن در مشهورترین داستانش «بوف کور» سخن میگوید: "در زندگی زخمهايی هست كه مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد. اين دردها را نمی شود به كسی اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهای باورنكردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر كسی بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می كنند ان را با لبخند شكاك و تمسخرآميز تلقی كنند. زيرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نكرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسيله ی افيون و مواد مخدره است ولی افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسكين بر شدت درد می افزايند"...

هدایت شاید در قسمت دیگری از «بوف کور» سبب قصه نویسی اش را به روش خود به زبان می آورد: آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی‌نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که به آن نرسیده‌اند. آرزوهائی که هر مَتَل‌سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده‌است.

علارقم تالم خاطری که می آفریند ولی ناگزیر باید به توضیح صادق هدایت در مورد درگذشت خودخواسته اش نیز توجه نمود. هدایت در «زنده به گور» مینویسد:  

نه، کسی تصمیم خودکشی را نمی گیرد، خودکشی با بعضی ها هست. در خمیره و در سرشت آن هاست، نمی توانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد. ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کرده ام. حالا دیگر نمی توانم از دستش بگریزم. نمی توانم از خودم فرار کنم. باری چه می شود کرد؟ سرنوشت پر زور تر از من است.

نهایتا در توصیف صادق هدایت همین بس که شصت سال پس از او، همچنان در مورد وی و آثارش صاحبنظرین به بحث و گفتگو مینشینند و همچنان موضوع تحقیق محققین و نویسندگان برجسته ایران بوده، کتابها و مقالات به رشته تحریر در می آید و آثار وی همچنان در مرکز دایره داستان نویسی عصر حاضر ادبیات پارسی قرار دارد. صادق هدایت تک چهره ای بود که در آسمان داستان نویسی ایران ظهور کرد و با نثر ویژه، اصطلاحات منحصر به فرد و قوام کلامش در داستان نویسی بی شک تاثیری گیرا، عمیق و ماندگار بر ادبیات پارسی ایرانزمین از خود به جای نهاد.

باقی بقایتان

 لندن 3rd March 2021